01 February, 2010

تنگ در آغوش هم فرو رفته ایم. غرق اشکم و سرشانه هایش خیس شده... نوازشم می کند و آرام تکانم می دهد انگار که لالائی بخواند برایم ، نرم نرمک خواب می آید و خیس می شوند خواب های ابری ام ازاشکی که بر سرشان می بارانم ، گرم، بی مهابا و یکریز
برای همه ی آنهائی که دیگر نیستند برای همه ی همه ئی که ازین پس تولدهایشان را بر سر مزارشان جشن خواهند گرفت ... برای

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home